سفارش تبلیغ
صبا ویژن





درباره نویسنده
فاتحه ای چو آمدی بر سر خسته ای بخوان - آتش عشق
م . روستائی
بیان شوق چه حاجت که شرح آتش دل / توان شناخت ز سوزی که در سخن باشد ...
آی دی نویسنده
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
دی 86
بهمن 86
اسفند 86
فروردین 87
اردیبهشت 87
خرداد 87
تیر 87
مرداد 87
شهریور 87
آبان 87
دی 87
فروردین 89


موسیقی وبلاگ


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
فاتحه ای چو آمدی بر سر خسته ای بخوان - آتش عشق

آمار بازدید
بازدید کل :240261
بازدید امروز : 59
 RSS 

دارم از دست می روم . این را خودم هم می توانم حس کنم . بیهوده دست و پا می زنم . حسرت پرواز دارد کار خودش را می کند . نفسم به شماره افتاده باور کن ! یادت هست گفتم شبیه تو نمی شوم ؟ حالا حتما باید نشانم می داد ؟ هیچ کس حرفم را نمی فهمد . اصلاً کسی صدایم را نمی شنود . توی خودم فریاد می زنم . انقدر توی خودم فریاد می زنم که دیگر خودم هم صدای خودم را نشنوم ... که بمیرم ... که نفس آخر هم بیاید و ...
... و بعد تازه شروع شود . ترس و پشیمانی و عطش ! گرسنگی و تشنگی را که یادت هست ؟ سه روز است اذان را که می گویند تشنه می شوم ... و این عطش لعنتی تا شب همه ی توانم را می گیرد ... سه روز است کربلایی است توی دلم که بیا و ببین ... می دانم بی دلیل نیست ! حرف های دیروزت دیوانه ام می کند ... حسرت لبخندش دیوانه ام می کند ... می ترسم ... دارم از دست می روم !

 

 

 



نویسنده : م . روستائی » ساعت 1:22 عصر روز یکشنبه 87 شهریور 24